TOP LATEST FIVE داستان های واقعی URBAN NEWS

Top latest Five داستان های واقعی Urban news

Top latest Five داستان های واقعی Urban news

Blog Article

اگر مشتاق داستان واقعی ارواح و تجربه ماوراءالطبیعه هستید، هیچ راه بهتری در برابر بازدید از تأسیساتی که بر فراز گورستان بت‌پرستان ساخته شده، وجود ندارد.

دخترک در حالی که از شوک تصادف می‌لرزید پرسید: «میتونی درستش کنی پدر؟» پدر در حالی سرش را به نشانه‌ی منفی تکان می‌داد پاسخ داد: «نه. متاسفانه من فقط یک لاستیک زاپاس دارم.

پیشنهاد می‌کنیم یادداشت «معرفی مجموعه رمان‌های ترسناک» را هم بخوانید.
راستان نامه
وقتی که سر خود را بالا آورد، مرد غریبه را دید که ایستاده و به نظر می‌رسد که مستقیما به او زل زده!

اون انقدر درس خونده بود که موفق شد جز نفرات اول مدرسه بشه. مادر و پدرش خوشحال شدن و تصمیم گرفتن به قول خودشون عمل کنن.

صبح روز بعد، مادر در حال پختن صبحانه بود و مولی رو صدا کرد تا اونو از خواب بیدار کنه.

از نگاه مشاور خانواده این داستان چند نکته مهم و آموزنده دارد:

حتی میهمانان ادعا کرده‌اند که یک گاوچران را دیده‌اند که در اتاق ۴۲۸ در پای تختشان ظاهر شده است. این واقعیت که میهمانان می‌توانند، نواختن پیانو در شب توسط بنیانگذار فلورا استنلی را بشنوند، چندان دلهره‌آور نبود اگر این موضوع که او ۸۰ سال است که مرده، واقعیت نداشت.

در سپتامبر ۱۹۴۴، دوروتی پورسل ۱۹ ساله با درد معده از خواب بیدار شد؛ کاملاً غافل از اینکه در شرف زایمان است. او نوزادش را از پنجره به بیرون پرت کرد و متعاقباً این کار نهادینه شد.

پسری به نام اشکان برای مشاوره ازدواج به کلینیک مشاوره مراجعه کرد و خانم منشی گفت که پسر جوان با خواهر بزرگ‌ترش برای مشاوره آمده است.

درها به خودی خود باز و بسته شده‌اند، صدای قدم‌ها و صداهای دیگری شنیده شده اما هیچ فردی دیده نشده است.

“مطمئنی؟” با تعجب پرسید: “اما این خیلی زشت و وحشتناکه.”

در یک غروب خوب اواسط تابستانی بین ساعت هجده الی نوزده من و خواهر بزرگم با دوتا از بچه های همسایه به نامهای باربارا و آن ایوانز که هر دو از من بزرگتر بودند در یک مزرعه ای به نام کائی کلد که نزدیک خانه ی آنان بود بی خبر از همه جا نزدیک پرچین و زیر یک درخت مشغول بازی بودیم و فاصله ی زیادی با سنگ چین که به خانه منتهی میشد نداشتیم . ناگهان یکی از ما در وسط مزرعه متوجه گروهی شد که نمیدانم آنها را چه بنامم . نه زن بودند نه مرد و نه بچه. باشور و هیجان میرقصیدند. فاصله شان از ما کمتر از صد متر بود تعداشان هفت هشت عدد بود به علت حرکتهای تند و چابک آنها و ترس و وحشت خودمان از دیدن منظره ای غیر عادی بخوبی نمیتوانستیم بر آوردشان کنیم همگی تقریبا یک لباس یکسره جذب قهوای رنگ به تن داشتند لباسی که بی شباهت به یونیفرم ارتشی نبود .

در زمان قاجار ، درکنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.

Report this page